خاطرات روزانه



دوشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۸
شنبه بعدازظهر بود که با میثم پسر دایی فردین رفتیم روستای مرا .
میثم نیسان دارد.
رفتیم مرا که یک سری اهن و ورق شیروانی بار بزنیم.
خلاصه آهن ها رو بار زدیم نوبت ورق های شیروانی شد.
قرار شد من از پشت نیسان برم پایین که ورق ها رو بار بزنیم
از پشت نیسان پریدم چه پریدنی اومد پایین با پای
راستم که یک دفعه زانوی پای راستم چرخید.
دیشب رفتیم دکتر و دکتر گفت توی زانوی تو خون جمع شده و باید خون رو بکشم بیرون بعد باید گچ بگیرم.
خون رو کشید و حسابی داد کشیدم.
بعد گچ گرفت پام رو
الان هم پام توی گچ و دراز کشیم روی مبل و دارم با گوشی تایپ میکنم و آهنگ گوش میکنم.


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها